♥ نبـــــــــــر از یادم ...

همدم تنهایی

اب رفته باز اید به جوی ماهی بیچاره اما مرده بود ...

صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | قالب وبلاگ

پس از آفرینش آدم خدا گفت به او:
نازنینم آدم،باتو رازی دارم،اندکی پیشتر آی..
آدم آرام و نجیب آمد پیش،زیر چشمی به خدا می نگریست؛
محو لبخند غم آلود خدا،دلش انگار گریست..
"نازنینم آدم(قطره ای اشک زچشمان خدا چکید)یاد من باش که بس تنهایم.."
بغض آدم ترکید،گونه هایش لرزید، و به خداوند گفت:
من به اندازه..من به اندازه گلهای بهشت..نه...به اندازه عرش..نه نه...من به اندازه تنهاییت ای هستی من؛دوست دارت هستم
آدم کوله اش را برداشت،خسته و سخت قدم بر می داشت،
راهی ظلمت پرشور زمین،طفلکی بنده غمگین آدم؛
در میان لحظه جانکاه هبوط،باز از خدا شنید که گفت:
نازنینم آدم،نه به اندازه تنهایی من،نه به اندازه عرش،نه به اندازه گلهای بهشت...که به اندازه ی دانه ی گندم فقط یادم باش؛
نازنینم آدم،نبری از یادم...



نظرات شما عزیزان:

soroush love
ساعت12:43---25 دی 1393
قشنگ بود امیدوارم تو همه ی مراحل زندگی موفق باشید
پاسخ: مرسی لطف داری همچنین


دخترمهر
ساعت9:59---23 دی 1393
خیلی قشنگ بود

Nariman
ساعت23:15---22 دی 1393


باران هم نبارد خیالی نیست
دم چشمانم گرم
که به یادت همیشه بارانیست


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسبـهـ ـا :
✘ادامهـ مطلبـ✘

دو شنبه 22 دی 1393برچسب:,

23:3 |- રίɱλ -|
Design: Bia2skin.ir